دستنوشته های پیرمرد

دستنوشته های پیرمرد

دستنوشته های علمی، فرهنگی، سیاسی و حرف های دل یک پیرمرد
دستنوشته های پیرمرد

دستنوشته های پیرمرد

دستنوشته های علمی، فرهنگی، سیاسی و حرف های دل یک پیرمرد

دور دنیا در ۸۰ روز

اندر احوالات ما، ملالی نیست جز دوری دوستان و همراهان.

این جمعه ای به یاد جوانی ها و دوران توانمندی پا به دوچرخه شدم و زدم تو دل کوچه و خیابونهای تهران. عجب سربالایی هایی داره این تهران و عجب هوایی داشت این جمعه صبح.تصمیمم این بود اول سربالایی برم که وقتی بر میگردم منزل! سرپاینی و راحت و سریع باشه. 

نزدیک میدون ونک واقعا حس میکردم دیگه این پا اون پا نیست. یعنی پای خودم نبود. نزدیک پارک ملت از طبیعت اونجا بهره اکمل بردم. فکر میکردم هلند اومدم. چند هزارتا گل لاله کاشته بودن. از دست این قالیباف شیطون. الان بر میگردم الان دور میزنم یه کم جلوتر تمومه ، رسیدم میدون تجریش . عالی. 

برگشتن عالی تر. تقریبا بدون رکاب جلو در خونه. به حساب این نرم افزار نه چندان هوشمند ما حدود ۲۳ کیلومتر رو رفته بودم ولی خستگی روحیم در اومد. و البته تا شب انقباض و انبساط ماهیچه داشتیم.قبلا فکر میکردم بشه دور دنیا رو با دوچرخه سیر و سیاحت کرد ولی دیگه دیره.